زنهار تا توانی اهل نظر میازار...

ساخت وبلاگ
۱. می‌گذره می‌گذره می‌گذره می‌گذره می‌گذره می‌گذره.2. The thing is, you don't get used to it. Every time it happens it's like the first time. I remember my first time having a panic attack, I was 16 and I had a math exam, I remember reading through the questions and feeling nauseous and lightheaded then suddenly I felt like I'm dying. "Nobody has ever died from a math exam" I told myself, and yet the feeling grew stronger and stronger. I thought I got sick. That's what I thought for years. But now I know it was a panic attack. I remember leaving the exam with an almost blank paper. The day after, my teacher told me that the exam was so hard almost everybody else did the same. No one else had a panic attack though. It was only me.Last time I had a panic attack, I felt exactly like I did when I was 16, breathless, lifeless, terrified. I promised myself in my deepest darkest moments that it'll go away, it'll pass. I promised myself that I'll survive it and I keep failing to keep that promise.۳. درد یک بدهی‌ست که با زمان پرداخت می‌شود.4. "It's dark now, and I am very tired, I love you, always. Time is nothing." زنهار تا توانی اهل نظر میازار......ادامه مطلب
ما را در سایت زنهار تا توانی اهل نظر میازار... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saynamd بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 1:45

They say that lavender helps with anxiety. I wish I could plant a lavender garden in my brain, so big and so dense that no dark thoughts have enough space to exist there, it's all flowers, only flowers. زنهار تا توانی اهل نظر میازار......
ما را در سایت زنهار تا توانی اهل نظر میازار... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saynamd بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 1:45

 It's a sickness; I guess. It happens every once in a while, It's been here for a long time now. I miss things. I miss places. I miss people. I miss the life. The only problem is, they've never been m زنهار تا توانی اهل نظر میازار......ادامه مطلب
ما را در سایت زنهار تا توانی اهل نظر میازار... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saynamd بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:33

 

 

I hear the whisper undeeath your breath
I hear you whisper, you have nothing left

I will send out an army to find you
In the middle of the darkest night
It's true, I will rescue you
I will never stop marching to reach you
In the middle of the hardest fight
It's true, I will rescue you.

زنهار تا توانی اهل نظر میازار......
ما را در سایت زنهار تا توانی اهل نظر میازار... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saynamd بازدید : 73 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 14:33

بدون در زدن وارد اتاق شد. دلم می‌خواست حرف بزنم. بگویم برود بیرون. بگویم حرفی نمانده، که هرچی می‌خواستم گفته‌ام. گلویم اما می‌سوخت. جای پای حرف‌های سال‌ها تلنبار شده که بالاخره با داد و بی‌داد  بیرون زنهار تا توانی اهل نظر میازار......ادامه مطلب
ما را در سایت زنهار تا توانی اهل نظر میازار... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saynamd بازدید : 102 تاريخ : سه شنبه 2 مرداد 1397 ساعت: 18:44

?Do you think you could prevent it

.I don't think about it anymore

?Do you blame him

.I only blame myself

زنهار تا توانی اهل نظر میازار......
ما را در سایت زنهار تا توانی اهل نظر میازار... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saynamd بازدید : 94 تاريخ : سه شنبه 2 مرداد 1397 ساعت: 18:44

می گفت آدمها مینویسند که یادشان بماند. که بعدها بخوانند و بخوانند تا یادگار لحظه هایشان زنده بماند. تو بنویس که فراموش کنی، تو بنویس که با نوشته هات قهر کنی و نخوانی و نخوانی تا یادت نماند آنها وجود د زنهار تا توانی اهل نظر میازار......ادامه مطلب
ما را در سایت زنهار تا توانی اهل نظر میازار... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saynamd بازدید : 63 تاريخ : سه شنبه 2 مرداد 1397 ساعت: 18:44

بدون در زدن وارد اتاق شد. دلم می‌خواست حرف بزنم. بگویم برود بیرون. بگویم حرفی نمانده، که هرچی می‌خواستم گفته‌ام. گلویم اما می‌سوخت. جای پای حرف‌های سال‌ها تلنبار شده که بالاخره با داد و بی‌داد  بیرون آمدند. لبه‌ی تخت، کنارم نشست. پتو را روی سرم می‌کشم. تمام زورم را می‌زنم و با صدایی که خودم هم به سختی می‌شنوم می‌گویمش. «می‌دونم دوستم نداری» لبخند مرده‌ای می‌زند و می‌گوید «چرت نگو» سرم را بیشتر فرو می‌کنم در اعماق پتو که کمتر بفهمم هوا سرد است و گلویم می‌سوزد و چشم‌هایم خیس است.  «کاش توی بهشت آدما کسایی رو انتخاب کنن که واقعا دوست دارن» بیدار که می‌شوم گلویم درد می‌کند. درد جیغ‌های نزده و سرم درد می‌کند. درد حرف‌های نگفته و چشم‌هایم درد می‌کند درد گریه‌های نکرده. هنوز هوا سرد است.  پ.ن: write it, read it, make fun of it, maybe someday it won't hurt anymore  + نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۶/۱۰/۱۵ساعت 10:22 PM  توسط ساینا  |  زنهار تا توانی اهل نظر میازار......ادامه مطلب
ما را در سایت زنهار تا توانی اهل نظر میازار... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saynamd بازدید : 158 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 16:53

۱. And then It starts to hurt یک‌بار وسط Relationship Issues دوستان -که همه دارند و من نه- به‌م گفت -یا من بهش گفتم؟ حرف‌هایتان که انقدر شبیه باشد یادتان می‌رود.- I can't stand a simple boy.نگفتمش که «جانا سخن از زبان ما می‌گویی» که خودش می‌داند امّا بغضم گرفت. ۳-۴ سال بود دلم برای بقیه می‌سوخت. دلم برا خانم توی بی‌آر‌تی می‌سوخت. دلم برای دانشجوی رشته‌ی فلان می‌سوخت که چه آینده‌ی بورینگی در انتظار زنهار تا توانی اهل نظر میازار......ادامه مطلب
ما را در سایت زنهار تا توانی اهل نظر میازار... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saynamd بازدید : 89 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 1:56

آهنگ:  Death Cab For Cutie - I Will Follow You Into The Dark یکی از اولین خاطرات من از دانشکده‌ اون مسجد کوچک مربعی‌ شکل روبه‌روی ساختمون اصلی‌ش بود. که هیچ‌چیش به «مسجد» نرفته و نه گنبد داره و نه گل‌دسته و نه صدایی ازش درمیاد. اما اون‌روز من به هیچ‌کدوم اینا توجه نکردم؛ راستش به هیچ‌چیز توجه نکردم، یادم نمیاد حتی برگشته‌باشم و یک لحظه ساختمون دانشکده رو دیده‌باشم. آخه ساختمون به اون بزرگی‌ رو چه‌ زنهار تا توانی اهل نظر میازار......ادامه مطلب
ما را در سایت زنهار تا توانی اهل نظر میازار... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saynamd بازدید : 138 تاريخ : جمعه 31 شهريور 1396 ساعت: 1:56